نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |


روزگار بهتری از راه می رسد

 

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.

 

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.

 

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

 

به یاد آر ...

 

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،

 

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.

 

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!

 

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.

 

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.

من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم

                  

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

 

عکس هایی با موضوع هوای بارانی  - Wwww.TakPix.Com

من از خدا خواستم، نغمه های عشق مرا به گوشت برساند

 تا لبخند مرا هرگز فراموش نکنی و ببینی که سایه ام به دنبالت است

 تا هرگز نپنداری تنهایی.

 ولی اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت

 فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

عکس هایی از قطره های زیبای باران | www.irannaz.com

فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

گفتی چشم ها را باید شست، شستم ولی...

گفتی جوری دیگر باید دید، دیدم ولی...

گفتی زیر باران باید رفت، رفتم ولی...

او نه چشم های خیس و شسته ام، نه نگاه دیگرم، هیچکدام را ندید!

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

                                       دیوانه ی باران زده...!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

باز باران بی ترانه
گریه های بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
باورت شاید نباشد خسته است این قلب تنگم . . .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

باز باران٬ با ترانه
میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟

* * *

یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟

* * *

کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد

* * *

باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه

بی ترانه٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده خانه

باز باران، بی بهانه

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

به گمانم چتر بزرگترین بی احترامی به خداست ... !!!

 


 

چتر هارا باید بست

 

زیر باران باید رفت

 

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

 

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

 

دوست را زیر باران باید دید

 

عشق را زیر باران باید جست

 

زیر باران باید بازی کرد


زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

 

زندگی تر شدن پی در پی

 

زندگی اب تنی کردن در حوضچه ی "اکنون"است...!


هر کجا هستم باشم

 

آسمان مال من است

 

پنجره، فکر هوا عشق ، زمین

 

مال من است

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط ستاره |

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم


 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, توسط ستاره |

به تو دست‌می‌سايم و جهان را درمی‌يابم،
به تو می‌انديشم
و زمان را لمس‌می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عريان.

 
   

می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
آسمان‌ام
ستاره‌گان و زمين،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد

                                       رقصان

در جانِ سبزِ خويش.

 

از تو عبورمی‌کنم
چنان که تُندری از شب.ــ

می‌درخشم
و فرومی‌ريزم

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, توسط ستاره |

 

love65 عاشقانه ها

امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.